بکش مانند ميثم غرق در خون بر سر دارم
که پيش تو خجالت ميکشم از اين که سر .دارم
شبم در پرتو مهر تو روشن گشت مثل روز
خدا را شکر چون آفاق از نور تو سرشارم
توان وصف طوفاني که در جانم نهادي نيست
جز اينکه بين هر روضه شبيه ابر ميبارم
بگو با دشمنم گر دست هايم قطع هم گردد
نخواهد آمد آن روزي که دست از دوست بردارم
تمام عمر من با گريه پاي روضه ات سر شد
به شوق لحظه اي که سر به دامان تو بگذارم
فاطمه معصومي
درباره این سایت