به دست خويش برپا کرد بزم سوگواري را


چنين آشفته بنيان کرد رسم غمگساري را




دو دستش بسته و با مرهم اشکش دوا کرد او


هزار و نهصد و پنجاه زخم باز و کاري را




چه دارد تا که آرامش کند اين لحظه هاي سخت


بگو آخر چه درمانيست درد بيقراري را




به دنبال سرت آشفته و آواره مي آيد


که ذوقي سمت دريا ميکشاند رود جاري را




براي اشک ها و ناله هايش نيست پاياني


که گفته گريه تسکين ميدهد ابر بهاري را




فاطمه معصومي


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی وب سایت در تهران و اراک را از ما بخواهید سپنتا پلیمر Jennifer آموزشی jax8225uk news اپ موبایلی شنگول عمید لطیفی وبلاگ پایگاه تخصصی نقد وهابیت